آروغ هنری و چه چه استاد!
کابوس تن ِ تو تو بغل یه مرد
ناموس منه زیر کمر یه شبگرد
تشویق من و تو به نگاه و لبخند
چاک باز دهن این همه گوسفند!
پ.ن. ش.نجفی!
پ.ن. از آوردن مابقی ترانه به علت اخلاقیات و اینا خودداری میشه!
پ.ن. اینم اخلاقیات! دیگه چی؟
کابوس تن ِ تو تو بغل یه مرد
ناموس منه زیر کمر یه شبگرد
تشویق من و تو به نگاه و لبخند
چاک باز دهن این همه گوسفند!
پ.ن. ش.نجفی!
پ.ن. از آوردن مابقی ترانه به علت اخلاقیات و اینا خودداری میشه!
پ.ن. اینم اخلاقیات! دیگه چی؟
یه روزایی اینجا مردم شادترین دوران خودشون و میگذروندن٬ همه ش لبخند... لبخند... لبخند...
یه روزایی مثل پارسال همین موقع ها! یه روزایی که دیگه برنمیگرده و دیگه کاش برنگرده!
اینجا پر تخم حیض های ِ بی پدر ِ کشتی داری است که یخچال و سفره ی خانه ام را به یغما میبرند تا برادران دینی مادر جنده ام بخورند و حرف مفت بگویند و بر سر چیزی که فروخته اند و به گا داده اند٬ ادعای تخمی داشته باشند و گاهی خوشی زیر دلشان بزند.
و من ساعت ۱۰:۰۴ شب روی سنگفرشهای خیابان انقلاب از خماری بلرزم و تشنج کنم و بمیرم.
و فردا شبش همانجا در کالبد پسر بچه ای کچل با ان دماغی آویزان فال بفروشم و فحش بخورم و گاهی اشکی بچکانم که فکر کنم دیر است و هنوز ۵۰۰۰ تومان کم دارم.
و باز مادر همه چیز جنده است.
همینطور خوب است٬
حیاط را آب و جارو کن٬ بوی کاهگل را دوست دارم
بگذار از ورای عجیب این همه خستگی خیابانی باز پیش تو بنشینم و چای بنوشم
حقیقت غریب ست این واماندنهای تکراری نا معلوم...
روسری گلدارت را سر کن...
- تراکم شک کردن به این بوی ساده و قشنگ عصیان!-
همینطور خوب است٬
نه در به در نان باشیم و نه بیمار این همه حرف
از فکر کردن در حوالی راز آلود این دره ی تاریک بیزارم!
روسری گلدارت را سر کن و
استکان ها را بیاور!
خیلی فکر کردم! خیلی....
تنها راه خاراندن پس کله ام است....